جنونِ آنی
فقط انگار در این شهر، دلِ من دل نیست!
کم رسیدَست به رویام، خدا عادل نیست؟
نا ندارم که برای خودم اقرار کنم
تَرک تو کردن و آواره شدن مشکل نیست!
لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان:
تَه دریای غمِ کهنه ی من ساحل نیست...
فلسفه، فلسفه از خاطره ها دور شدی
علتی در پس این سلسله ی باطل نیست
اشک میریختم آن روز که بیرحم شدی
تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست...
تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست؛
که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائِل نیست
آمدی قصه ببافی که مُوجّه بروی
در نزن رفته ام از خویش کسی منزل نیست...